نتایج جستجو برای عبارت :

برای تو که مُرده‌ای

انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
عادت کرده‌ام که تصمیم‌های ناگهانی بخشی از زندگی من باشند. می‌خواهد به بزرگی انتخاب آینده‌ی تحصیلی باشد یا به ناچیزی دوباره وبلاگ نوشتن. برای همین وقتی بعد از مدت‌ها انزجار از وبلاگ‌نویسی، جرقه‌ای در ذهنم زده شد که باز در این فضای بی‌رمق دست به تایپ شوم، فورا تصمیم گرفتم که تا این آتش سرد دوباره خاموش نشده کاری کنم. نتیجه‌ی آن هم همین چند سطری است که می‌بینید!
پی‌نوشت. هفتمین پست در صفحه‌ی دنبال شوندگان بازمیگردد به دو روز پیش. از این
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
... این بود که دیگر دست کشیدیم از قبر کندن و شروع کردیم رویشان خاک ریختن . همه را ، همه‌ی زنده‌ها را از قلعه‌چمن کشیدیم بیرون و گفتیم خاک بیاورید ؛ خاک بیاورید . زن‌ها میانِ بالِ پیراهن‌هایشان خاک می‌آوردند و مردها میان توبره‌هایشان ، و بچه‌ها ، اگر مانده بودند ، با کلاه‌هاشان . بعضی جنازه‌ها هنوز انگشت شست پاشان از زیر خاک بیرون بود که ما از خستگی زیاد و از گرسنگی غش کردیم ، بیل‌ها و توبره‌هایمان را انداختیم و کنار مُرده‌ها به حال غش اف
صبح خبر گرونی بنزینو خوندم. تا ظهر کم کم همه چیز «باز هم» غمگین تر شد. باز هم گرونی، باز هم خواستن و نتونستن.عصر با آدمایی که دوسشون دارم ساز زدم و عشق کردم و خندیدم. خندیدم.شب اما، غم بالا آوردم. گوشم به حرفای رفیقم بود که از نداری و آرزوهای تلف شده و جوونی مُرده میگفت، ذهنم تو حکومت خونخوار و دولت دزد و جوونی مُرده‌ام میگشت. تا خودمو جمع کنم و برسم خونه، مادرم دست به کمر از قوانین دختر بودن تو قلمرو «خونه‌اش» گفت. گفت که حق دارم کی برسم خونه،
   مهرانِ خاله علاوه بر لباس کُردی، دشداشه و چفیه هم دارد. لباس ها را پوشید و عینک آفتابی را هم به چشم زد و با پسرِ همسایه ی خانه ی ییلاقی مان که فامیل هم هست رفت خانه شان که پدر و مادرش را بگذارند سرکار. آنجا هم گفتند ایشان از شیخ های کشورهای حاشیه ی خلیج است و خیلی وضع مالی اش خوب است و خفن است و فارسی اش هم چنگی به دل نمی زند. آنجا خیلی اتفاق خاصی نیافتاد جز اینکه که تا خانم خانه که سن و سال دار هم بود شکش می برد و سوال های جدی میپرسید، مهران یهو
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
 
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
 
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
 
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
 
-ف.میم.
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت!"
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !"
میگم بازم آیین نامه قبول نشدم :(
-میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی  و هیچی نمیشی،وجودی نیستی!
-من:سردرد گرفتم،حق با اوناست،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !
من‌ یک سره مرده‌ام. مرا ببوسند یا بمیرانند. من مرده‌ام. 
انگشتان و تن و ذهنم را می‌کِشم که چیزی بنویسم. میان زمان و مکان کش می‌آیم. مردی می‌آید و مرا می‌بوسد، باران می‌بارد، کسانی دستانم را اطرافشان می‌کشند و گریه می‌کنند، حرف می‌زنم، گوش می‌دهم، اما لامسه‌ی من از کار افتاده‌ست. میان کش آمدن مُرده‌ام و نعشِ من مرا می‌کشاند. و کش می‌آیم.  این حالتی ست که جسمی مرده هنوز موها و ناخن‌هایش رشد می‌کند. بوها از بین رفته‌اند. صداها از بین ر
 
متن آهنگ محسن چاوشی بنام بند باز
یه بند بازم من یه بند باز که دائم چشم توو چشم جماعت میوفته از رو طنابیه قلب دارم من یه ماهی قرمز که با تمام گلو چسبیده به قلابیه بادبادک گیجم اوج که میگیرم ممکنه کله کنم اما اسیر پروازمیه کیمیاگر تنهام که توی رویاهام از کُپه ی هیزم درخت میسازم♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام بند باز♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪هنوز هیچ کتابی به هیشکی یاد نداده فرق درخت با شاخ گوزن چیهجنین سقط شده یه حافظه است
اثر مُرده 2 نسخه دوم از بازی خارق العاده و شگفت انگیز آدم خواران فضایی از استودیوی بازیسازی معروف BadFly Interactive برای اندروید است که یکی از بهترین، هیجان انگیزترین و پرطرفدارترین بازی های سبک شوتر مبارزه با زامبی ها به صورت اول شخص است که در آن شما باید با سلاح های قدرتمندی که در اختیارتان قرار می گیرد به نبرد با زامبی های ترسناک بروید و
ادامه مطلب
هر کسی در عمیق‌ترین جای ذهنش پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آن‌جا پناه می‌برد. آن‌جا می‌تواند بدترین احوال و سهمگین‌ترین و کمرشکن‌ترین حوادث را پشت سر بگذارد. مثل پناهگاه‌های دوران جنگ. بعد از بمباران بیرون می‌آیی. شهر سوخته، خانه‌ات خراب شده، امّا خودت زنده‌ای. دود از زنده و مُرده‌ی شهر برمی‌خیزد امّا تو فرصت داری دوباره بسازی‌اش. چرا بعضی‌ها وقتِ بمباران یادشان می‌رود بروند پناهگاه ؟!!!!!
ﺩﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺪﻡ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺟﻮﻥ، ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺟﻮﻥ ‏ ﻋﻤﻮ ﻮﺭﻧ ﻣُﺮﺩﻩ !

ﻣﻠﺖ ﺭﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺧﺎﺑﻮﻥ، ﺼﺪﺍ ﻣﺨﻮﻧﺪﻥ :
ﺍﺭﺩِ ﺗﺗ؛
ﺗﺗِ ﺍﺭﺩ؛
ﺍﺭﺩِ ﺗﺗ؛
ﺗتک ﺍﺭﺩ 

ﺁﻗﺎ ﺗﺎﺑﻮﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻣﻠﺖ میزدن رو سر و کلشون میگفتن:
ﺍﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺁﺑﻪ 
ﺮﺍﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ
 
اصن یه وضعی
روزی حضرت عیسی علیه السلام از کنار قبری می گذشت و مشاهده نمود ملائکه عذاب. مُرده ای را که در داخل آن قبر قرار داشت مورد عذاب قرار می دهند.حضرت عیسی علیه السلام از آن قبر گذشت و به طرف کاری که داشت رفت.آن حضرت پس از انجام کارهای خود. دوباره گذارش به آن قبر افتاد.⁉️امّا مشاهده کرد که ملائکه رحمت- در حالی که طبقهایی از نور در دستشان بود- کنار آن قبر ایستاده اند.حضرت عیسی علیه السلام از این امر متعجّب شد.و بعد از بجای آوردن نماز. بدرگاه خداوند دعا ن
من ... بعد از هزار سالِ تمام حتی
باز روزی مُرده‌ام به خانه باز خواهد گشت
تو از این تنبوره‌زنانِ توی کوچه نترس
نمی‌گذارم شب‌های ساکتِ پاییزی
از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی ...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ می‌گذرم
می‌آیم مشق‌های عقب‌مانده‌ی تو را می‌نویسم
پتوی چهار‌خانه‌ی خودم را
تا زیرِ چانه‌ات بالا می‌کشم
و بعد ... یک طوری پرده را کنار می‌زنم
که باد از شمارشِ مُردگانِ بی‌گورش
نفهمد که یکی کم دارد!
سید علی صالحی
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
بسم الله الرحمن الرحیم ./
صبح رفتیم بانک و حساب جدید باز کردم ، بعدم اون یکی بانک و چند تا عابربانک ! چندرغاز (چندرقاض-چندرقاز-چندرقاظ و ... ) پول وامی که گرفته بودیم و پس اندازامونو یکی کردیم ریختیم حساب جدید که سودش بشه نصف قسط همین وام ، تا سال بعد که قراره خونه مون رو عوض کنیم بذاریم رو پول پیش ! وام ودیعه مسکن بود مثلا که با کلی دوندگی و منت دادنش بالاخره :))) حتی برای رهن هم کمه چه برسه خونه دار شدن ! ولی خدایا شکرت که کنارمونی از بانک برگشتنی از
گرد خاکستری را پاشیدم امروز بر جهانم!
و در نقطه ای در تاریک ترین و عمیق ترین جای دریایی ک ماورای سیاه است، زانوی غم بغل گرفته و زیر فشار آب... یکی شده ام با غم...!
اجسام جانداری شناورند اینجا...
با چشمهای خاکستری و قلبهایی ک ب دست گرفته اند و از آن خون میچکد!
از احساس، چیزی جز نقطه ی گندیده ای گوشه ی مغزها باقی نمانده...
اما من...
اینجا عجیب احساس آرامش میکنم!
قلبم را دادم ب عزاداری ک قلبش شکسته بود...
و چشمهایم را به کودکی ک عاشقانه خیال میکرد اینجا نور
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
گاهی تا سه صبح بیدار و به اجبار ساعت هفت برپا!گاهی هم اینقدر نخوابیدم تا اینکه یهویی خوابم برد و وقتی پاشدم باید عصرونه میخوردم بجای صبحونه،زندگی همینطوریه دیگه نباید سخت گرفت یه روز چشا پر پف و خستگیه یه روز نیست.ریلیشن شیپ،دیت،کار،هنرستان،آزمون مرداد.
● مردی که به‌تازگی مُرده بود، پشت دری بزرگ منتظر بود تا در جهنم ثبت‌نام کند؛ دقایق بسیاری منتظر ماند و بعد ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها و سال‌ها به‌همین منوال گذشت، سرانجام از کسی در آن حو
به‌همین ترتیب او در کنار تارو زندگی کرده بود و آن‌روز تارو مُرده بود بی‌آنکه دوستی‌شان واقعاً مجال زیستن بیابد . تارو همانطور که خودش می‌گفت بازی را باخته بود . اما آیا چه بُردی نصیب ریو شده بود ؟ بُرد او در این‌ میان فقط این بود که طاعون را بشناسد و به‌یاد بیاورد ؛ دوستی را بشناسد و به‌یاد بیاورد ؛ محبت را بشناسد و روزی مجبور باشد که به‌یاد بیاورد . تمام آنچه انسان می‌توانست در بازی طاعون و زندگی ببَرد ، عبارت بود از معرفت و یادبود . و شا
بهش میگم تا حالا شده از دستم ناراحت بشی؟
میگه:همینکه هیچی نمیگی و میریزی تو خودت...همینکه به رومون نمیاری...این همه سکوت ناراحتم میکنه....ناراحتمون میکنه...!
دستمو محکم میفشاره و من فقط میتونم لبخند بزنم شاید به خاطر اینکه به اندازه سر سوزن در برابر همه اون کارایی که کردن، منم تونستم ناراحتشون کنم.... و شاید هم برای تاسف...به خاطر اینکه نمیتونم دوباره تغییر کنم...چون خیلی درد کشیدم تا که به این آدم تبدیل بشم...
زنده کنی جان من جان چو تَفتان من♪ ♥‿♥ ♪روح دهی مرده ام مُرده ی گریان من♪ ♥‿♥ ♪ای همه ی جان من رونق دُکان من♪ ♥‿♥ ♪کِی بُگشایی دَری بر در زندان من♪ ♥‿♥ ♪اشک امانم برید بغض گلویم درید♪ ♥‿♥ ♪کاش فراوان شوی بر شب باران من♪ ♥‿♥ ♪رَیح شما را فقط خود بدهی رایحه ها♪ ♥‿♥ ♪هیچ شبم بی تو نیست رایح و ریحان من♪ ♥‿♥ ♪هر چه که دارم ز تو کاش ز خود داشتم♪ ♥‿♥ ♪پیش تو قربان کنم شاهد قربان من♪ ♥‿♥ ♪هر چه سیه در من است شر شیطان کَشاند♪ ♥‿
احساسی به درونم چنگ می زند که بوی مرگ می دهد.
بوی تلخیِ رفتن و حلاوتِ تنهایی.
بوی تسلیم رضایتی ننگ آور. بوی حماقتی تمام نشدنی.
درست شبیه مار پینتون چمباتمه زنی به قفسه ی سینه و
ستون فقراتم می پیچد و مرا به خفقان می رساند.
وقتی که ‌خورشید از مشرق طلوع می کند و بالا می آید
و بعد در افق فرو می رود و شب را می سازد.
وقتی که زمین می چرخد و مقابلِ خورشید خیمه می زند
و روز آغاز می شود.
روح من نیز در نوسان اجباری زمین می چرخد
و می لولد و این احساس را در اعماق
ما از شهر گریخته بودیم و به جنگل پناه آورده بودیم، خزیده بودیم لابه‌لای علف‌ها، توی لانهٔ کلاغ‌ها، میان ریشهٔ درخت‌ها.
ما از شهر گریخته بودیم و به رودخانه پناه آورده بودیم. با موج‌ها همراه شده بودیم. از شیب آبشار سقوط کرده، درحالی که با اولین جوانه‌های درخت گردوی پیر وداع می‌گفتیم؛ جایی در حوالی پیچ دوم رودخانه میان گل و لای گیر کرده بودیم.
ما از شهر گریخته بودیم و به دریا پناه آورده بودیم، به‌سوی دور ترین جزیره‌ها در عمیق‌ترین اقیان
ارنست
شَکِلتون در سال 1908 با چند نفر و با پای پیاده به سمت جنوبگان (یه جایی وسط های قطب
جنوب) راهی میشه و پس از طی کردن حدود هزار و پانصد کیلومتر در دمای منفی سی تا
هشتاد درجه و درست زمانی که طبق برنامه فقط شش روز به انتهای مسیر مونده بوده
عملیات اکتشاف رو شکست خورده اعلام می کنه و به سمت خونه برمی گرده.
وقتی
دلیل این کار شَکِلتون رو ازش می پرسند میگه: "یک خَرِ زنده بهتر از یک شیر مُرده
است!" شَکِلتون توضیح میده که اگر به مسیر خودش ادامه می داده احت
 چرا از هوایی که نفس می کشم نمی ری؟
چرا از لحظه های خوابم نمی ری؟
چرا توی بیداری ولم نمی کنی؟
چرا وقت راه رفتن زیر بارون تنهام نمی زاری؟
چرا توی شلوغی بازار گُمَم نمی کنی؟
چرا پشت چراغ قرمز توی اتوبوس توی مترو روی صندلی منو جا نمی زاری و بری؟
چرا موقع تماشای تلویزیون از جلو چشمام محو نمی شی؟
چرا سر سفره ی شام قهر نمی کنی که بری برای همیشه؟
چرا من رو نمی بری خاک کنی و بری به زندگیت برسی؟
چرا از ذهنم از فکرم از مغزم از قلبم از نفس کشیدنم از روحم از
فاکنر ادعا کرده این کتاب رو ظرف شیش هفته نوشته و اصلا وقت واسه ویرایشش نذاشته و همونطوری بدون بررسیِ مجدد منتشرش کرده! دریابندری می گه مگه می شه شیش هفته روی کوره کار کنی و این کتاب رو هم بنویسی؟ مگه می شه هم عرق ریزی جسمی داشته باشی (به واسطه ی کار روی کوره) و هم عرق ریزی روح (به نویسندگی می گن عرق ریزی روح) ؟ به نظر من کسی که درست یک سال قبل از این کتاب، کتاب #خشم_و_هیاهو رو می آفرینه؛ دروغ نمی گه، یعنی اگه هم بخواد دروغ بگه نمی تونه بگه. می گن این
سَخت دلگیرم ازین دوباره مُردَن!پس از آنکه چشمهایم تو را دید خواستم زنده بمانمزنده شدماما حال دوباره مرگی برایم قلمداد میشوددر درونِ رگهایمدر سینه ام که از هوا خالی میشوددر نفس تنگی ای درمان شده که دوباره برگشته است..دلگیر تر از من مگر میشود؟چه کسی این مُردَن را دوام خواهد آورد؟که پس از بازکردن چشمهایمپس از دیدنت..چشمانم را دوباره ببندم و بگویم....این یک کابوسِ شیرین بود!
در این دلتنگیِ عجیب که به مُردن سرایت میکند!،
حال پرسیدنت کارِ دشواریس
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
غریب بودن، مرز نمی‌خواهد. غربت، زمانی رخ می‌نماید که تو، در هجوم حوادث، ناگاه خودت را تنها بیابی. زانکه امید یاری داری، دستی نبینی. زانکه امید شماتت داری، صدایی نشناسی. زانکه امید صحبت داری، مصاحبتی دریافت نکنی. غربت، در این است که ناگاه، فریادت را بربایی که «عزیزان دلم، بیایید تا این جغرافیا ما را نتاراند. بیایید بنشینیم و راهی بیابیم. راهی را، جایی را، فرصتی را، جمعی را، حرفی را. جوانمردها، بیایید نهراسیم. ما که در مقصود، با افیون غرب‌کد
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
پرومتئوس که آتیش رو از خدایان دزدید و به انسان هدیه(!) داد، زئوس (خدای خدایان) فهمید و عصبانی شد. برای مجازات قرار شد که پرومتئه به کوه قاف بسته بشه و هر روز صبح با طلوع آفتاب یک عقاب غول پیکر (خدای انتقام - تایفون) بیاد و زنده زنده جگرِ پرومتئه رو بخوره. از اون جایی که پرومتئه خدا بوده، نمی‌مُرده، تا فردا صبح جگرش ترمیم می‌شده و دوباره توسط تایفون خورده می‌شده.مجازات اصلی پرومتئه فقط درد بی اندازه از خورده شدن جگرش نبود، بلکه آگاهی از  تموم نش
می توانستم شاعری باشمولگردِ قمارخانه های بوینس آیرسمَحفِل نشینِ خواب و زنوامضاء و اعتیاد.نوحه سرایِ گذشته های مُردهگذشته های دورگذشته های گیج.اما تا کی...؟از امروز گفتنو برای مردم سرودندشوار است،و ما می خواهیماز امروزو از اندوهِ آدمی بگوییمو غفلتی عظیمکه آزادی را از شما ربوده است.می توانستم شاعری باشمبی درد،پُرافاده،خودپسند،برده دارِ پتیارگانیکه بر ستمدیدگانِ ترس خوردهحکومت می کنند.می دانم!گلوله را با کلمه می نویسند،اما وقتی که از کل
ﺩﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺪﻡ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺟﻮﻥ، ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺟﻮﻥ ‏ ﻋﻤﻮ ﻮﺭﻧ ﻣُﺮﺩﻩ !

ﻣﻠﺖ ﺭﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺧﺎﺑﻮﻥ، ﺼﺪﺍ ﻣﺨﻮﻧﺪﻥ :
ﺍﺭﺩِ ﺗﺗ؛
ﺗﺗِ ﺍﺭﺩ؛
ﺍﺭﺩِ ﺗﺗ؛
ﺗتک ﺍﺭﺩ 

ﺁﻗﺎ ﺗﺎﺑﻮﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩﻥ، ﻣﻠﺖ میزدن رو سر و کلشون میگفتن:
ﺍﺭﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺁﺑﻪ 
ﺮﺍﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ
 
اصن یه وضعی
من تمام لحظه هایم، خنده هایم، گریه هایم
اشک هایم، درد هایم، غصه هایم، زجر هایم
شادی و آرامش من، کودکانه خنده هایم 
با تو بوده، با تو مُرده، سر به نیستی ها سپرده
التماست، گریه هایت، زجر توأم با صدایت
خنده هایت، ترس هایت، بغض هایت، درد هایت
مرگ شیرینْ خنده هایت، حاصل خبط تو بوده
با دورویی با دورنگی، خاطراتم با تو مرده
دوست دارم تو بدانی رفتنت پایان من شد
این منی که می‌نویسد، زاده باران غم شد
میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام مبارک باد ...
ما آبرو زِ دَرگهِ سُلطان گرفته ایم
سَرمایه ی مُحبّت و ایمان گرفته ایم
ما سائلانِ کوی اِمامِ کرامتیم
روزی زِ دَستِ شاهِ خُراسان گرفته ایم
دل را گِرِه به پَنجره فولادِ او زدیم
حاجاتِ خود به دیده ی گریان گرفته ایم
دل مُرده ها کنارِ حَرم زِنده دِل شوند
با بوسه از ضَریحِ رِضا، جان گرفته ایم
حُکمِ ضِمانتِ رَضَوی را به اِلتماس
وَقتِ سَحَر چو آهوی حِیران گرفته ایم
زَمزم جَوابِ مَستیِ ما را نمی دهد
چو
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
1. ناخن‌های‌تان از کراتین ساخته شده
کراتین نوعی پروتئین است که سلول‌های بافت ناخن از آن تشکیل شده‌اند. کراتین نقش مهمی در سلامت ناخن دارد. کراتین ناخن‌ را قوی و مقاوم می‌کند تا آسیب نبینند.
2. کراتین همان چیزی است که موهای‌تان را می‌سازد
کراتین، تشکیل دهنده‌ی سلول‌های موهای‌تان نیز هست. همچنین سلول‌های بخش اصلی غدد و غشای درونی ارگان‌ها نیز از کراتین ساخته شده است.
3. بخشی از ناخن‌تان که دیده می‌شود مُرده است
ناخن در زیر پوست شروع به
رنگ بدی دارد و یک حالت افتاده روی بدنت، ک پیشتر خودِ آویزانت را آویزان تر نشان می دهد و منحنی ستونِ فقراتت را خمیده تر. لایه عجیبی ـست روی همه چیز، نه می شود از توی آیینه پاکش کرد و نه با لیف زدن های بسیار از روی پوست. می شود آنقدر خراشیدش ک قرمز شوی ولی همچنان باقی ـست، آن هنگام ک خوب می نگری حتا توی چشم هایت هم هست و با بازدم از توی ریه هایت هم بیرون می زند. و هر چه را ک لمس می کنی، انگار ک از آن خیس می شود، مثل لایه ای لباس ک معلوم نیست تو آن را پوش
به نام خدا
سلام!
امروز ساعت 9 صبح رادیو ایران.
گزارشگر از افرادی در خیابان سوال میپرسه که شما بچه دارین؟ (بله) چی صداش میزنین؟
مردم: فاطمه خانم. 
آقا محمد
سید امیر طاها جان (سید امیر طاها جون آخه؟)
هلما جون
عزیز بابا
عزیزم
دُردانه ی بابا
مجتبی (این بچه مَرد میشه)
عسل مامان
زیبا جووون(یه جوری گفت جوووونا!)
یاد بچگیای خودم افتادم
مامان: مهتی... ذلیل شده.... جِزِّ جیگر گرفته..... آسیبِ زندگی!!! .... پدَّسگ..... تون به تون شده....خرِ زخمو (همیشه زانو و آرنجم زخمی
سردمه، نقطه به نقطه بدنم غرق درده، خسته و لِهه، کوفته و داغونه ولی خوشحالم. هندزفریم رسماً مُرده و خب منم با آهنگ سیروان مردم. صبح یادم رفت برم مدرسه! کلاسی بود که باید می رفتم، کتابخونه بودم. ری ری باهاشون حرف زد که بذارن بدون لباس مدرسه برم سر کلاس. 
فکر کنم فقط من این توانایی رو دارم که شب امتحان هندسه ترم برم سینما و مطرب ببینم. سرگرم کننده و البته دردناک بود. هنوزم نمیدونم اسم اون تپلوعه محسن کیاییه یا مصطفی ولی میدونم خیلی احمق اسکل پاتری
آیدا! بگذار بی‌مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من، در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذت‌ها، آتش و شور و حرارت آن را می خواهم؛ بیش از هر چیز، بی‌تابی‌ها و بی‌قراری‌هایش را طالبم... سکوت تو، شعر را در روح من می‌خشکاند. شعر، زندگی من است. حرف‌های تو مایه اصلی این زندگی است و مایه‌های اصلی این زندگی می‌باید باشد. 
اگر به تو می‌گویم که آیدا! این همه اصرار که به تو می‌کنم تا به حرف بیایی، در واقع تنها برای حرف زدن تو نیست، برای آن است ک
برای رسیدن به هدفام باید بتونم روزانه هشت ساعت درس بخونم، من که نه باشگاه رفتم نه دکتر رفتم نه کلاس زبان ثبت نام کردم نه به اندازه کافی درس میخونم،  پس دارم چه غلطی میکنم دقیقاً؟؟ چرا همش وقت ندارم؟؟ باید یه برنامه جدی و اساسی بریزم، خونه که نمیشه درس خوند، آدم میخوابه همش، کتابخونه دانشکاه خوبه ها اما شبا ترسناک و خلوت میشه مسیرهاش نمیتونم تنهایی برگردم، کتابخونه‌ی حَرَم هم حالم بهم میخوره بسکه ایام کنکور رفتم اونجا، کتابخونه‌ی خامنه‌
چی باعث میشه وقتی یکی به رحمت خدا می‌ره شخصی میاد پاره‌ای یا آخرین‌ چت‌هاش با اون فرد رو منتشر می‌کنه؟ یعنی نسبت دادن خود با فرد از دنیا رفته چه اتفاق روحی‌ایه؟ شاید هم نوعی سوگواریه. در یک مقاله انگلیسی می‌خوندم که انتشار اسکرین چت متوفی جرم تلقی می‌شه. 
اولین بار چند سال پیش بود توی اینستاگرام دیدم شخصی این‌کار رو کرده، متعجب شدم و خودم رو جای مُرده گذاشتم دیدم واقعا ناراحت می‌شدم اگه بعد از مرگم کسی بیاد حتی مکالمات هیچ و روزمره‌
شما هم فکر می‌کنید پایتخت زیادی تخیلیه؟ یعنی می‌دونی، من با اینکه یه مُرده بعد از پنج سال زنده از کار در بیاد مشکلی ندارم، مشکلم اینه چطوری زنش که توی این پنج سال این مرگ رو پذیرفته و بعدش هم دو سال تو گیرودار ازدواج با یکی دیگه بوده، انقدر راحت همه‌چیز رو پذیرفت و به زندگی پنج سال پیش برگشت؟ یا بیایید به این فکر کنیم که نمایش تعهد به خانواده با نادیده گرفتن تخیلی کنش‌ها و واکنش‌های روانی یه زن چقدر می‌تونه نخ‌نما و تهوع‌آور باشه. شخصاً
شما هم فکر می‌کنید پایتخت زیادی تخیلیه؟ یعنی می‌دونی، من با اینکه یه مُرده بعد از پنج سال زنده از کار در بیاد مشکلی ندارم، مشکلم اینه چطوری زنش که توی این پنج سال این مرگ رو پذیرفته و بعدش هم دو سال تو گیرودار ازدواج با یکی دیگه بوده، انقدر راحت همه‌چیز رو پذیرفت و به زندگی پنج سال پیش برگشت؟ یا بیایید به این فکر کنیم که نمایش تعهد به خانواده با نادیده گرفتن تخیلی کنش‌ها و واکنش‌های روانی یه زن چقدر می‌تونه نخ‌نما و تهوع‌آور باشه. شخصاً
شنیدن
من آن لحظه تاریکم که خسته و رنجیده به بت‌خانه برمی‌گردی برای مناجات و بت‌ها را شکسته می‌یابی. پناهگاه مُرده، پناهگاهِ تاریکی که تو محضِ برپاداشتنِ یک استثنای زیبا از تجمل دور داشته‌ای، تا تماشاگر داخل‌شدنِ مصرترین ذره‌های نور باشی، حالا مُرده. بدن، هرگز فقط زنجیری برای آنچه روح می‌نامیم نبوده. بدن درواقع تمامِ تعین ما بوده. تمام آنچه می‌توانیم به آن رنجی اعمال کنیم، به آن قانونی تحمیل کنیم، به آن چیزی ورای تحملش روا داریم، و در
چرا مُرده را قبل از دفن غُسل می‌دهند؟
مجموعه: احکام دینی


در شریعت اسلام غسل میت، از غسل‌های واجب است
 
چرا مُرده را قبل از دفن می‌شویند و غُسل می‌دهند؟از احکامی که درباره مرده واجب است، غُسل دادن وی، قبل از دفن است.  احکام و دستورات شرعی - از جمله مسئله غسل میت - از آیات و روایات و سایر منابع دینی گرفته شده و روشن است که این احکام بر اساس حکمت‌هایی وضع می‌شوند. گاهی این حکمت‌ها مورد درک عقل بشری قرار گرفته و گاهی فهم انسان نسبت به آنها نات
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
میگفت ما یه مدت اون سر دنیا بودیم خیلی بی بخار بودن سر انتخابات ها و مراسم های "وطن ای" خیلی تو جو اش فرو نمی رفتن، ولی الان ما انقدر پر شور و فعالیم نزدیک انتخابات توش غرق شدیم...!راست میگه والا؛ تمام شبکه های تلویزیون و رادیو، تمامِ دیوار های شهر، تمامِ اخبارِ سراسری، تمامِ محافِلِ دانشجویی و تمام مولکول های اکسیژنی کِ وارد ریه هات می شه هم آغشته بِ ترغیب برای مشارکت عه!انتخاب نمیکنی کِ در کدام شبکه از مشارکت بشنوی و از کدام شبکه فقط و فقط بِ
‏درباره‌ی وابستگی، جدایی و مرگ...
همان لحظه‌ای که سوزن را از توی رگ بیرون می‌کشند، همان آنِ جدایی سوزن از پوست، درست همان لحظه، همان یک آن که کوتاه‌تر است از آنکه اعصاب بدنت به مغزت بفهمانند؛
هر آدمی آن یک دم را مُرده است.
مرگ نه به مفهوم آغاز تجزیه تن، که به معنایی فراتر از آن؛ جدایی از آن‌چه که بودنِ انسان به آن وابسته است، وابسته شده است.
جدایی مفهوم ”مُردن” است و بیرون کشیدن سوزن از رگ تجسمی عینی از این مفهوم.
‏فرقی هم نمی‌کند که این س
{تمثیلات و مثال های مهدوی - شماره 38}
 
گوسفند، قصاب
 
امام باقر(ع) درباره ناامیدی در غیبت امام زمان میفرمایند: آن کسی که انتظار او را میکِشید، نخواهید دید تا زمانی که مانند بُزهای مُردنی باشید که از بس ترسیده و از زندگی اش نا امید شده، ترسی ندارد که قصّاب دست رویش بگذارد و چاقی و لاغری اش را بیآزماید. [بحارالانوار، ج۵۲ ص۳۱۰]
یعنی طولانی شدن غیبت موجب افزایش ناامیدی میشود مانند گوسفندی که امید حیات ندارد که امروز ذبح شود یا فردا. انسان نا امید، م
فیلم سینمایی Jojo Rabbit روزنه‌ای بود در این روزها؛ روزنه‌ای برای تنفس غمی گرم و گاهی خندیدن و گاهی گریستن. Taika Waititi ، کارگردان و نویسنده‌ی این فیلم سینمایی، روزهای پایان عمر رژیم آلمان نازی را از دریچه‌ی چشمان یک کودک تصویر کرده، بچه‌ای که در بستر پروپاگاندایی* با محوریت یهودی‌ستیزی و نژادپرستی بالیده، امّا فیلم می‌خواهد یادمان بیاورد که او هنوز ده‌سال دارد؛ پس امیدی برایش باقی است. برای او همه چیز مثل یک بازی است. جُوجُو در ظاهر به آرمان‌
سوال

برخی می‌گویند: « ایراد نگیر که سرت میاد». سوال اول اینکه آیا این حرف و استدلال درسته؟! چون تا تذکری می دiیم و از عمل زشتی نهی می‌کنیم با این جملات روبرو می شویم. سوال دوم اینکه تفاوت این ایرادگیری با خیرخواهی، تذکر، امر به معروف و نهی از منکر در چیست؟!

پاسخ

 
این جمله یا مَثَل را هر کسی، هر طوری که دلش خواسته و به نفعش بوده، بیان نموده است! یکی می گوید: «ایراد نگیر که سرت می آید» – دیگری می گوید: «منع کسی را نکن که سرت می آید» و دیگری می گوی
آن روزی که علی الف گفت تصمیم دارد از ایران برود، عصر بود و من دانشگاه بودم. تمامِ راهِ برگشت را میراث و محبت سیاوش قمیشی گوش کردم. به پرنده مهاجر الکی بگو که خوبه، نگو طفلی شوق پرواز یه حکایت دروغه. مبهوت بودم. تا فردا شاید کلمه‌ای با کسی حرف نزدم. فردایش را هم یادم نیست. عمیقا درد کشیده بودم. چیزی که مدت‌هاست از آن محرومم. عمیقا احساس‌کردن. عمیقا زجرکشیدن. آگاهانه مُردن و زنده‌شدن. به کسی هم چیزی نگفتم. خیلی هم سعی نکردم برای کسی شرح بدهم. اما
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۹۸
(به کسی که به من گفت می‌خواهم در تنهایی خود آدم‌تر باشم همان‌طور که درخت در تنهایی خود درخت‌تر است) 
دیروز افتاده بودم به قدم زدن و تا آن دیوار رفتم تنهایی. تا آن دیوارِ سفید که از حاشیه‌هاش سرخ بیرون زده. و تصویر آن دو بار را مقابل آن دیوار و توی آن کوچه نگاه کردم. نگاه‌مان کردم.رفته بودم پیش روانشناس و کار بیهوده‌ای بود. دور بود از من. و گمان کردم هرگز نخواهد فهمید که چرا مقابل آن دیوار می‌ایستم. 
و تنها قدم می‌ز
{منبرک و دلنوشته مهدوی - شماره 34}
 
بر مشامم میرسد هرلحظه بوی انتظار
 
سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر، سلام ای دردانه ی زهرا، زمین که لطفی ندارد، از آسمان چه خبر؟ از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان اینجا آلودگی دلهایمان از حد هشدار فراتر رفته، نفس هایمان به شماره افتاده، سالهاست زندگیمان تعطیل رسمی است، هوای باریدن نداری مولاجان؟
گِره ی کور ظهورت منم، قبول، اما خدا را چه دیدی شاید قرار است حُرّ تو باشم. گذر ثانیه های نیامدنت سخت است همچو حال ع
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
آن‌شکلی تشنه‌ی کلمات مستقیمِ تو ام که هرکس نداند، می‌گوید کلمه‌ای، سیل است بر عطش و آتشِ درونم که تویی ناجی من، پس بده عزیز و بر این ضعیف رحم بیار... اما نیستی. من می‌دانم که کلمه‌ای کافیست تا در این تمنا غرق بشوم. روح آدم که هرچه فروتر رود و بیش‌تر در عمق بماند، خفه نمی‌شود ؛ فقط بیش‌تر دردش می‌آید. حالا تو بیا و کلمه‌ای هم انفاق نکن؟ بدهی، ندهی، مرگم تویی که زنده نگاهم می‌داری.
ریاضی مهندسی اما نشسته میانِ من و تو، بیش از تو عذابم می‌ده
 
از هم بپاشانم به آسانی، مهم نیست
این ها برای هیچ طوفانی مهم نیست
 
آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
 
با درد خنجر، درد خار از خاطرم رفت
بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست
 
یک مُرده درد زخم را حس می‌کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
 
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
 
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
 
حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!
ای
نام فیلم : Widows 2018 / بیوه ها
محصول کشور : انگلستان | آمریکا
تاریخ اولین اکران : 16 نوامبر 2018 (آمریکا) – 25 آبان 1397
ژانر : جنایی | درام | هیجان انگیز
زبان : انگلیسی | اسپانیایی | لهستانی
کارگردان : Steve McQueen
نویسنده : Gillian Flynn, Steve McQueen
بازیگران : Viola Davis, Michelle Rodriguez, Elizabeth Debicki
خلاصه داستان فارسی : این فیلم که در شیکاگوی امروزی و در زمان آشفتگی اتفاق می افتد، داستان چهار زن را روایت می کند که به غیر از بدهی های به جا مانده از فعالیت های جنایتکارانه همسران م
دردی که پینه بسته
ایوب گشته فرهاد
صبری که ماند و آه از
عمری که رفت بر باد
 
هر آدمی که آمد
لبخند روی لب داشت
حاشا بر این جماعت
ویرانه‌های آباد
 
مرغی که آسمانیست
در دام لانه کرده
صید از فرار خسته
دیوانه گشته صیاد
 
کس یاد کس نباشد
الا در این دو جنبه
یا چهره حور باشد
یا روح گردد آزاد
 
زین دردها که گفتیم
موجی ز غم برآمد
سهراب قایقت کو؟
در شهر مُرده فریاد
 
|فاضل نادرپیشه|
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
 من برای پیدا کردن باریکه ای از نور،هزاران راه رو تاریکی طی کردم، برای پیدا کردن تو ،خودم را گم کردم، برای پناه اوردن به قلب تو بارها نامه نوشتم و هزاران بیت عاشقانه سرودم و تمام قلبم رو بهت هدیه کردم، من تمام راهها رو رفته ام،تمام جهان رو گشته ام،کتابهای بسیاری خوانده ام ،این مسیر پر وپیچ خم رو تنهایی سپری کردم و در تاریک ترین و بارانی ترین و تنهاترین روزها،این تو بودی که باز آمدی و به جوانه دلم که مدتها پیش خشک شده بود آبی دادی و نوازشش کرد
می‌خواستم طبق پستِ قبل بیشتر اینجا چیزی ننویسم، و بعد از این هم احتمالا نخواهم نوشت. اما امشب که چشم‌های مبهوتِ اشک‌بارمان، کم‌کم این فاجعه محال را باور می‌کند، بگذارید دانه‌ای در قلب‌هایِ همگی شما بنهم، دانه‌ای که خبر می‌دهد این ریشه‌ها قلب خون‌خوار دژخیم را خواهد شکافت. دیر، اما حتمی. تا آن روز، باید با تمام قوا به قدرت قلب‌ها و دست‌ها و چهره‌هامان بیفزاییم، ساکت بمانیم و نگذاریم دسیسه‌های پیرمردهای کثیف، از زیستن بازمان بدارد
 
وَ رُوِیَ‏ أَنَّهُ مَرَّ الصَّادِقُ ع بِقَوْمٍ وَ قَدْ مَاتَ لَهُمْ مَیِّتٌ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ وَ عَزَّاهُمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: «یَا هَؤُلَاءِ إِنَّ الْمَوْتَ‏ لَیْسَ‏ بِکُمْ‏ بَدَأَ وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَى فَهَلْ کَانَ مَیِّتُکُمْ یُسَافِرُ؟» قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: «فَعُدُّوا هَذَا مِنْ بَعْضِ أَسْفَارِهِ فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ قَادِمُونَ.»
 روضةالواعظین‌وبصیرةالمتعظین، ج‏۲، ص۴۸۹
 
نقل شده اس
دردناک‌ترین دردِ دنیا بعد از گذشتن از درد گرسنگی و بی‌خانمانی و جنگ، میانمایگی در چیزیه که عاشقشی. درحالِ تجربه چنان دردی هستم که حتی از بیانش عاجزم. حس می‌کنم عدم، و ازبین‌رفتن، از این خواستن و نتونستن بارها بهتر باشه.
می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عمیقا می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عاشق رشته‌مم، دیوانه رشته‌مم، دیوانه‌وار ازش لذت می‌برم؛ اما توش میانمایه‌م. توش میانمایه‌م. میانمایه‌م. ترکیبی از پرفکشنیسم و میانمایگی و رفتارِ غیرحرفه
با تو گفتم چون تو اهل شنیدنیتو پناه من برای تپیدنییار مگر چند بار باید وصل شود و امتحان کنی؟ای کاش به یار مُرده ات،دوباره تر مرحمت کنیبنشسته ام خیز بر زمین به تکاپوی تودانسته بودی که در فراق ز زجّه میمرم،رئوف تویی و من میپرسم کِی قرار است با آهویِ فراری.. ، آشتی کنی؟!من یکسره به زمزمه یا رضای تو مشغولم و،ای کاش شاه برای کنیزش دلداری کنییکسر خلاص فکر تو و دگر ندانم ،هییچچشم انتظار بنشسته ام خیز بر زمین،تو،برای کار و وارم فکر کنی..من در خودم فرو
امروز هشتِ هشتِ نودوهشت بود. از مدت‌ها قبل، می‌دانستم که این تاریخ، تاریخ مهمی‌ست! منتظرش بودم؛ با ترس و لرز! 
امروز، نشستم به تماشای داستان اسباب‌بازی‌ها. Toy Story. قسمت چهارم. من از قسمت دومش دیده بودم. آن‌وقت‌ها اینگونه نبود که هر روز یک انیمیشن جدید در بیاید و بگذارند جلویمان که ببینیم! برای همین، «داستان اسباب‌بازی‌ها»، قسمت دوم، با آن دوبله‌ی تکرار نشدنی را بارها دیده‌ام. بارها. بارها. بارها. بارها. 
امروز، سراسر بغض شدم. دیدن همچین
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
٩ تیر تولد دوست و رفیق شفیقم، خانوم "دکتر" نون بود. ٢٤ ساعت پیش متن بالا بلندی نوشتم و در اون طامات ها بافتم از جهت عرض تبریک و ارادت خدمت سرکار خانوم "دکتر". طی ٢٤ ساعت گذشته سرکار به قدری مشغول بودن که نتونستن کلک مبارک بر تاچ گوشی نهاده و کلامی چند تایپ نمایند. افتخار ندادن تشکر کنن خلاصه و این حرکت محیر العقول بنده ی حقیر رو وظیفه تلقی نمودن چنان که وظیفه ی هر روزه ی درس خواندن! این حرکت از جانب من سراپا تقصیر محیر العقول مینمود چرا که پس از ای
"من همونیم که تو نوجوونی مکبّر مسجد محلمون بودم، هر جمعه صبح، دعای ندبه می‌رفتم و تکبیرهای نماز جمعه‌م گوش کهکشانِ همسایه‌ رو سوراخ می‌کرد، قرآن رو از بر بودم و آخر شب‌ها خانواده با شلنگ از بسیج میاوردنم خونه، حالا عاقل شدم و هیچ کدوم از این چیزا به پوتینمم نیست و فهمیدم چه قدر جوگیر بودم ..."
مدتی‌ست که سبک حرف‌های بالا بین جماعت تویتتر ژانر* شده است، هرکسی بسته به نوعی تجربه‌ی مشترک ( البته اگر اکثرش را برآمده از واقعیت بدانیم نه تخیل نو
هر موقع یکی از بچه های کلاس، بابت پشتیبانی یا کمک علمی ازم تشکر میکنه، من یاد اون دفعه ای که به #اوشون یه مطلب درسی فرستادم، و در جواب خیلی ساده و رسمی با لحن خاصش مثلا ممنون گفته بود، می افتم
ﻣﺜﻻً ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺖ،(ﺍﻟ) ...
درستش این بود در جواب این پیام ساده ی یکی از دخترهای کلاس بابت فرستادن یه سری مطلب در مورد بلاکچین در خصوص ارائه ی امروز صبحش، #اوشون ID این دختره رومیگرفت و چارتا لیچار بارش میکرد که با رضای من چیکار داری و تهدید کنه
هر موقع یکی از بچه های کلاس، بابت پشتیبانی یا کمک علمی ازم تشکر میکنه، من یاد اون دفعه ای که به #اوشون یه مطلب درسی فرستادم، و در جواب خیلی ساده و رسمی با لحن خاصش مثلا ممنون گفته بود، می افتم
ﻣﺜﻻً ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺖ،(ﺍﻟ) ...
درستش این بود در جواب این پیام ساده ی یکی از دخترهای کلاس بابت فرستادن یه سری مطلب در مورد بلاکچین در خصوص ارائه ی امروز صبحش، #اوشون ID این دختره رومیگرفت و چارتا لیچار بارش میکرد که با رضای من چیکار داری و تهدید کنه
سلامی چو بوی خوش آشنایی


بدان مردم دیده روشنایی
چه کسی فکر می‌کرد در سالِ ۲۰۲۰ میلادی، در عصرِ تلگرام و فیسبوک و توییتر، هنوز هم وبلاگ‌نویسی روی بورس باشد و کسانی پیدا شوند که برای به اشتراک‌گذاری حرف‌ها و عقایدشان وبلاگ را به سایر وسایلِ ارتباطی ترجیح دهند. چند سالِ پیش بود که مطلبی خواندم با عنوانِ وبلاگ‌نویسی مُرده است اما وبلاگستان هنوز هم زنده و زایا و پویا است. هر چند به لحاظ کیفی نسبت به سال‌های طلایی وبلاگستان اُفتِ قابلِ توجهی
الف.
 سلام.
  زنده ماندم، پا در راهی گذاشتم که هیچ از آن نمی‌دانستم، تپش، به پرچکوه رفتم، تپش، شاگرد تعویض روغنی گشتم، دیدم، تپش، خواندم، زنده ماندم، مُرده شده، تپش، زندم بُدم، هجده ساله ساله شدم، موهای‌م بلند شد، تپش، گرییدم، از کار در آمدم، خندیدم، تپش، تپش، تپش!
تپان!











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرس
الکترسیته:  الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
دکتر که از دفتر مدیریت بیرون آمد با لبخندی خیلی مسخره گفت «نگا کن چقد هوا کثیفه!» و این جمله رو جوری گفت که انگار داشت در مورد موهای زبر گربه‌ی ملوسی که روی ماشینش نشسته و از سرما بدنش را جمع کرده؛ حرف می‌زد. توی خبرها خواندم که فردا همه مدارس و همه دانشگاه‌های تهران را تعطیل کرده‌اند. به خاطرِ آلودگی. و این خبر اولین خبری بود که بعد از دوهفته توی تلگرام می‌توانستم بخوانم. خوشحال نشدم. هم‌خدمتی‌هایم باید می‌آمدند پادگان. من هم. ما ریه نداش
دانلود رایگان سریال پولدارک Poldark با لینک مستقیم
دانلود سریال پولدارک فصل 5 کیفیت عالی 1080p
دانلود سریال خارجی پولدارک Poldark
قسمت 1 فصل 5 قرار داده شد
 
 
درباره سریال :
راس پولدارک تصمیم میگیرد برای اینکه به جرم قاچاق محاکمه نشود، دختر مورد
علاقه اش الیزابت را ترک میکند و به ارتش ملحق شود. وقتی ۳ سال بعد به
خانه بر میگردد متوجه میشود که پدرش مُرده، خانه بزرگ آنها ویران شده،
ثروتشان از دست رفته و معشوقه اش به نامزدی پسر عمویش در آمده است. او در
ر
۱
نور آفتاب اصلاً درون این مغازه‌ی کوچک رخنه نکرده بود. تنها پنجره‌ی مغازه، سمت چپِ درِ ورودی، با کاغذ و مقوا پوشیده شده و یک لوح اعلان هم روی دستگیره‌ی در آویزان بود.
نور لامپ‌های مهتابیِ سقف روی پیرزنی افتاده بود که داشت به سمت بچه‌ای می‌رفت که در کالسکه‌ای خاکستری بود.
«آه! داره می‌خنده.»
مغازه‌دار، زن جوان‌تری که کنار پنجره رو به صندوق نشسته بود و حساب‌هایش را بررسی می‌کرد، بااعتراض گفت «پسر من می‌خنده؟ نخیر خانم، فقط داره شکلک د
 
لبخندت از روی رضایت نیست 
وقتی تو اوج خنده غمگینی
آینده م و با تو نمی بینم 
آینده ت و با من نمی بینی
 
آینده یه کابوس غمگینه 
دستای رویات و بگیر از من 
اردیبهشت چشمم آبانه
شهریور آغوش تو بهمن
 
ابرای دنیا توی چشمام ان 
میسوزه از داغ تو این خونه
اینجا به شدت زیر آتیشه 
اینجا به شدت زیر بارونه
 
کولاکه تو این خونه ی دلسرد
دست و دلم می لرزه هر لحظه
آغوش گرمی رو نمی بینم 
دور و برم تنهایی محضه 
 
آتیش تلخ زندگی با تو 
افتاده توی قلب سیگارم 
پیش تو
مشکل از آن بود که ماها فکر می‌کردیم باید توجیه کنیم. اگر تو پیامبر بودی، ماها باید تا نفس آخر باهات می‌آمدیم. ماها اخلاقمان ثُبات بود، گیر کردن بود. تو آمدی، فریاد کشیدی و ما خشم و بلندیِ صدات را ستودیم و توی خاطره‌هامان ازش نوشتیم. نوشتیم «عربده می‌کشید و می‌گریستیم. او مقدس بود و ما ضعفاء. عربده‌ها می‌کشید و از زیبایی و شکوه‌مندیِ عر عر هاش آسیب می‌دیدیم.»
تو آمدی، زدی و شکستی، ما پا گذاشتیم روی خرده شکسته‌ها و گمان کردیم زخم‌های مقدس
بیداری
شکلی از تن است:  
سوزنِ کاج در برف.   
تو می‌آیی،
برف را سوراخ می‌کنی وُ
باریکه‌ای از ذهن می‌شوی:
مثلِ نوری که
بر سنگفرش اُفتاد،
و خیس شد.
 
تو می‌آیی:
به شیوه‌ی عدد پنج
-        
سخاوتمند-
و حقیقتِ سرد می‌وزد
بر ماهیانِ مُرده‌ی آبی رنگ.
 
آنگاه، مسیحِ کوچک من
گنجشکی خواهد بود
و او یکایکِ ما را
به نام، خواهد خواند.
تنهایی‌ات را در آغوش بکش تا دیگری را سپرِ انزوا نکنی! زیرا تنها آن‌که تنها زیسته باشد، می‌تواند در عشق نفس بکشد و در عشق بمیرد.تنهایی، مرگـِ کبیر استحتی شاید حق با سلیمانِ پادشاه و پیغمبر - پسر داوودِ نبی - باشد که در "کتابِ جامعه" با اندوه می‌گوید:" یک حکیم همان گونه می‌میرد که یک ابله!"اما درباره زیبایی و شکوهِ مُردگان، هرچه بگوییم، هیچ نگفته‌ایم.جایِ تعریف یا تعارف نیست؛ مرگ،نه دروغ می‌گوید و نه چیزی به خوبی و زیباییِ ما می‌افزاید! پس چ
دانلود سریال خارجی Poldark 2015

⭐️ 8.4 | IMDB

Creator: Debbie Horsfield
Stars: Aidan Turner , Eleanor Tomlinson , Jack Farthing
 
 زیرنویس فارسی چسبیده
 خلاصه : راس پولدارک تصمیم میگیرد برای اینکه به جرم قاچاق محاکمه نشود، دختر مورد علاقه اش الیزابت را ترک میکند و به ارتش ملحق شود. وقتی 3 سال بعد به خانه بر میگردد متوجه میشود که پدرش مُرده، خانه بزرگ آنها ویران شده، ثروتشان از دست رفته و معشوقه اش به نامزدی پسر عمویش در آمده است. او در راه برگشت به خانه دختری را از کتک خوردن نجات میدهد و
من کمی گیج، کمی مات...کمی مبهوتم!
زنده‌ای مُرده در این خالیِ پُر تابوتم
به کسی ربط ندارم...به خودم مربوطم!
می‌روم دل بکنم! از سر و سامان خودم...
می‌روم سینه‌ی این پنجره‌ها را بِدرم!
هرزه‌ها را بجَوم! گوشه‌ی قبرم بچرم!
و برای تن تنهای خودم سر بخرم!
مثل چنگیز رسیدم به خراسان خودم...
جام دنیا به سر میز که خالی آمد!
هفتصد سال به کنعان چه زوالی آمد!
دور این دایره (بودیم) و سوالی آمد...
بار دیگر زده‌ام دست به کتمان خودم!
بار دیگر شده‌ام ملحدِ در زیر لحد!
حیدرحیدر اولو آخرحیدر حیدرحیدر ساقی کوثرحیدرحیدرحیدر ای مظلوم فاطرحیدر حیدرفاتح خیبرحیدرافتادی در بستر زهرا بابا چشمات از اشکت شده دریا بابامیبینم چه بغضی توی صداته یا زهرا داری روی لب ها داری باباقربون دستای لرزونت بابا پر خونِ زلف پریشونت بابااشکات و پاک کن مگه زینب مُرده قربون چشمای گریونت بابا
یا علی و یا علی یا علی یا علی و یا علی یا علییا علی و یا علی یا علی یا علی و یا علی یا علیسربند زردت شده هم رنگ روت رده خون خشکه روی گوشه ابروتام
گراند راند جراحی داشتیم و باید تمام دانشجوهای تمام رشته های اون بیمارستان توی جلسه حضور میداشتن.گراند راند به وسیله ی ویدیوکنفرانس توی تمام دانشگاه های پزشکی استان نمایش داده میشد.
اینترن طفلی،اینترن بدبخت اسلاید ها رو آماده کرده بود،کیس رو به انگلیسی پرزنت کرد و مثل موش مُرده یک گوشه کز کرد و حالا نوبت رزیدنت جراحی بود...رزیدنت بی نوا...شب قبل کشیک بود و من خستگی رو از تک تک حرکاتش میفهمیدم...به روال قانون بخش های جراحی،تمام سوال و جوابها با
شاید مسئله یادگیریه. یاد گرفتن چیزای جدید. اینکه می‌تونم دو ساعت بی‌وقفه علوم‌فنون یا ریاضی بخونم و تست بزنم و خسته نشم، اما اقتصاد بعد از یه ربع خسته‌م می‌کنه. سر کلاس خوبه، همون وقتی که معلم داره درس می‌ده. اما بعد که می‌خوام بشینم بخونمشون، عزا می‌گیرم!
+یه جا نوشته بود: طاقت بیار، پاییز داره تموم می‌شه.
اول با خودم گفتم چه فرقی می‌کنه؟ پاییز با زمستون و تابستون چه فرقی داره وقتی که من همونم و شرایط همونه و همه‌چی همونه؟
اما آره، شاید
زن با شکایت شروع دردهای زایمان به زایشگاه مراجعه کرد.ماما توی معاینه رحم رو لمس نمیکرد و دستگاه هیچ ضربان قلب جنینی رو نشون نمیداد...خواهرشوهر گرامی که معلم هم بودن به محض شنیدن این خبر آژیته شد،به ماما و رزیدنت حمله کرد و شیشه ی بیمارستان رو هم شکست و همزمان خیل عظیمی از زن و مرد که همراهی این مریض بودن از نگهبان بیچاره رد شدن و ریختن توی سالنی که زنهای آماده ی زایمان تردد میکنن و لباس مناسبی ندارن...فحش دادن،کتک زدن،بی حرمتی کردن و تمام حرفش
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه ع
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و تبلیغاتشان برای جذب افراد به دین نیز نتیجه ع
یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی پیدا کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و ت
یادداشت محمدرضا امیری در مجله دین و جامعه:
روحانیون امروزه در جُنگ های شادی، در پارک ها، مجالس خانگی مولودی خوانی حضور فعال دارند و از مجریان بی مزه شو ها و برنامه های طنز تقلید میکنند و البته در این بین برخی نیز به لیدری در ورزشگاه ها روی آورده اند.
حضور روحانیت در بدنه جامعه کمیت زیادی بیاد کرده اما کیفیتش به شدت دچار تقلیل شده است و امروزه توده عموم جامعه ما احساس نیاز به روحانیت را در خود حس نمیکند.
توده روحانیت دچار بی هویتی عمیقی شده و ت
ما تنها یک‌بار در این دنیا زندگی می‌کنیم، که آن هم در چشم به هم‌زدنی به پایان می‌رسد. همه‌ی ما به شکل‌های مختلف خودمان را مجبور می‌کنیم در شرایطی که دوستش نداریم بمانیم اما ریسک ِ تغییر را به جان نخریم.
کاش یادم بماند که؛ اگر غذایی را دوست ندارم، از خوردنش دست بکشم.
اگر اسمم را دوست ندارم، با انتخاب ِ اسم جدید از تمام اطرافیان بخواهم مرا آن‌گونه که خودم می‌خواهم صدا بزنند.
اگر شغلم را دوست ندارم، در اولین فرصت نامه‌ی استعفایم را روی می
در زندگی تودهء مردم ما که زندگی اش توده ای انباشته از عقده ها و رنج ها و جراحت هاست،و آرزوهای مُرده و امیدهای بر باد رفته و خواستن های سرکوفته و عشق های بی سرانجام و خشم های فرو خورده،و همه نبایستن و نخواستن و نتوانستن و نگذاشتن و نشدن و نگفتن و نرفتن و نه،و نه، و نه!،«عاشورا» زانوی مهربان سرنهادن و دامن مَحرمِ گریستن نیز هست.و در این فاجعهء هولناک بشری،هر کسی فاجعهء خویش را نیز می نالد.و دلهائی که در این روزگار،نه حق انتخاب،که حق احساس،و چشم
 عسل در اهرام
عسل در اهرام
باور کردنش سخت است ولی عسل هایی در اهرام مصر پیدا شده اند که کاملا سالم مانده و خوردنی هستند.
باستان شناسان در حالی که مشغول حفاری در اهرام مشهور مصر بودند ، گلدان های حاوی عسل را در یک
مقبره باستانی پیدا کردند .
این عسل که حدود ۳۰۰۰ سال قدمت دارد، قدیمی‌ترین نمونه جهان است و هنوز هم بسیار خوردنی است .
چرا عسل در این مدت طولانی فاسد نشده است؟ چه رازهای در این مسئله وجود دارد؟
فاسد نشدن عسل در مدت سه هزار سال دلیل های م
امشب دیدمت. خودت این قرار رو گذاشتی. می‌خواستی اولش همه چیز ناشناس باشه اما مگه چند نفر تو دنیا وجود دارن که «دوس داری» رو «دوسداری» می‌نویسن؟ می‌دونستم خودتی. همدیگه رو جایی دیدیم که اولین بار دیده بودیم. تو کافه ای نشستیم که اولین بار نشسته بودیم. قبل از رو به رو شدن چند دقیقه از دور نگاهت کردم. سرگردون بودی. موهات بلندتر شده بود و سبیل گذاشته بودی. اما صحنه آشنا بود. خیلی آشنا.دقیقه های اول نمی‌تونستم تو چشمات نگاه کنم. هفت ماه. هفت ماه شده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها